راضیه حسینی:
در حال حاضر تنها چیزی که مردم نمیتوانند دستدوم آن را داشته باشند زندگی است، آن هم اگر چاره داشتند حتماً از بازار تاناکورا تهیهاش میکردند.
مثلاً شاید گوشهای از این شهر بازاری بود برای خریدوفروش زندگیهای دست دوم. یک سری برای امرارمعاش زندگی خود را میفروختند و بدون آن و مثل یک شبح ادامه میدادند، یک سری که نیاز به زندهبودن داشتند به این بازار سری میزدند و زندگی میخریدند.
مثلاً یکی بلندبلند درحالیکه دستهایش را به هم میزد میگفت: «بیاید این ور بازار. تازهی تازهست. صاحبش فقط باهاش میرفته مطب و برمیگشته. دیگه ازش خسته شده میخواد بفروشه.»
خریداری پیدا میشد، نگاهی به رزومهی فرد میکرد و میگفت: «بهعنوان مریض یه پاش مطب بوده یه پاش خونه؟ این بنده خدا همه جاش زدگی داره. چند تا هم سپربهسپر شده، موتورش هم که کلاً باید تعویض شه.»
فروشنده میگفت: «نه به جان شما. سالم سالمه. راستیاتش منشی مطب بود، رو ماشین هم کار میکرد، نگهبان یه شرکت هم بود. ولی باز اموراتش نمیگذشت، کلی چک و قرض و بدهی بالا آورد، طلبکارا شرخر فرستادن دنبالش، تصمیم گرفت زندگیش رو بفروشه که هم طلبش رو صاف کنه، هم دیگه یه مدت راحت واسه خودش بچرخه و کسی کار به کارش نداشته باشه.»
یا گوشهای دیگر از بازار سروصدا بالا گرفته و دو نفر بر سر یک زندگی دستدوم دعوایشان شده است. مردی بینشان در حال کشآمدن است و فریاد میزند: «آقا ولم کنید. اصلاً نمیفروشم. پشیمون شدم.»
سمت راستی میگوید: «مگه ما مسخرهی توییم. سهساعته علافمون کردی، حالا میگی نمیفروشم.»
سمت چپی میگوید: «من زودتر اومدم. باید به من بفروشی. یالا زود باش.»
مرد خودش را تکانی میدهد و از کتش خارج میشود و پا به فرار میگذارد. دو نفر که آستین کت خالی در دستشان مانده است، ابتدا کمی به هم زل میزنند و بعد به دنبال مرد میدوند.
بازار زندگی دستدوم شاید از بازار موبایل و لوازمخانگی و حتی پوشاک هم پررونقتر باشد، شاید حتی بازار اجارهاش جذابتر هم باشد. بعضیها ترجیح بدهند برای مدتی مثل شبح زندگی کنند و هیچکس نفهمد کجا هستند و کجا میروند، بعد که خسته شدند دوباره برگردند به جسمشان و دوباره بدوند پی پول درآوردن و نرسیدن. دوباره قسط و بدهی و خریدهای دست دوم. دوباره روز از نو زندگی از نو!
- نویسنده : یزدفردا
- منبع خبر : خبرگزاری فردا

جمعه 12,دسامبر,2025